سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

وقتی صدای آب را می شنوم تازه یادم می افتد که زندگی در جریان است. زندگی در حرکت است. ما هم مثل آبیم. آب وقتی آب است که در جریان باشد، یک جا نماند. اگر یک جا بماند که آب نیست مرداب است و اگر خیلی تند حرکت کند می شود گرداب.
هم مرداب آدم را به نابودی می کشاند و هم گرداب. تنها آب است که زندگی را می سازد.


بیائید مانند آب باشیم نه مرداب نه گرداب. در جریان باشیم، ساکن نباشیم، تند نرویم، یک جا نمانیم. کمک می خواهیم، تنها نمی توانیم. باید یکی باشد که دستمان را بگیرد، بلندمان کند، ما را به حرکت درآورد، زندگی ببخشد.
کسی که خودش عین حیات است. اصلا حیات به خاطر او و خاندانش به وجود آمده است. اگر نباشد، اگر نیاید، چه کنیم؟! چه کسی دستمان را بگیرد؟ چه کسی بلندمان کند؟ به که دردها را بگوئیم؟ کمک می خواهیم! کمکمان کن! بیا! بیا تا در جریان زندگی گم نشویم، یک جا نمانیم، تند نرویم. اگر نیایی عقب می مانیم. اگر نیایی به که دل خوش باشیم؟ به که امیدوار باشیم؟! اول خدا بعد هم شما! شما نماینده ی خدا روی زمین هستید، اگر نیایی ما بدون واسطه و نماینده ی خدا چه کنیم؟!
ما منتظریم، ما چشم به راهیم.
تا از پا نیفتاده ایم، تا هنوز خرده رمقی داریم، بیا!
بیا و نگذار چشمانمان به راه سفید شود، بیا

منبع:مبین




شهادت مظلومانه بضعة الرسول ‘ انسیه حورا؛
صدیقه کبری ‘ حضرت فاطمه زهرای مرضیه
سلام الله علیها را خدمت همه شیعیان
تسلیت عرض می نماییم

 
ببار ای دیده خون از غم بر آر ای دل فغان امشب
که شد زهرای اطهر زین جهان سوی جنان امشب
ز دنیا رفت گل طاها چرا با صورت نیلی
علی شد در فراقش با دوچشمی خون فشان امشب


سلام بر تو ای برگزیده خداوند و ای پسر برگزیده‌ی او
 
بعد عاشورا چه بگوییم ... که سالها و روزها قبل از آن نیز سکوت بلندترین حرف‌هامان بود ...
سکوت و اشک دو قلمی بود که شیعه بر دست گرفت تا روایتگر صبر زینب باشد و طوفان سرخ حسین...
سالهاست نقاشان تنها خون می‌کشند و شمشیر ...
سالهاست دل مرده است ...
و سالهاست دل مرده‌ایم .....
بعد زینب که نه ... قبل زینب و قبل عاشورای زینب .... دل مرده است ...
و دل مرده‌ایم ....
سالهاست عاشقان معشوق را یافته‌اند نه در خود و نه در دل ....
معشوق را در پس ناله‌های دل زینب یافته‌اند ....
قلم‌ها ننوشتند جز این که:
دل اگر هست دل زینب کبری باشد...
 
بعد عاشورا آسمان دل به زمین نشست ...
عرصه بر هر چه بود و نبود تنگ گشت ... فقط نام حسین است که یکه تازی می‌کند
در این روزهای تمام غروب زینب است و سالها غم و اندوه ....
این روزها  زینب است و رقیه ...
این روزها زینب است و خرابه ...
این روزها زینب است و هلال نیزه‌ای که بهره‌ی هر منزلش است ...
این روزها زینب است و چشمان رو گردان عباس ...
آه عباس...
این روزها زینب است و رقیه ... شام .... سیلی .... حسین .... عباس ... و باز ... سیلی!
 
تمام این روزها تمام غروب حکایت زینب است و قافله سالاری او ....
 
این روزها که می‌گذرد ... زمان شرمنده‌تر می‌شود ...
 
آب نیز که سالهاست شرمندگی خود را به کول می‌کشد ....
 
و آسمان ... و آسمان نیز سالهاست دلگیر است .. نه نای تابش خورشید را دارد و نه نای بارش باران را
بغض کرده است ... نه توان گریه دارد و نه توان تماشای زینب و احوال قافله را ...
آسمان نیز ابری شده است ....
 
و زمین...
زمین انتظار می‌کشد ...
انتظار روزی را که بر روی همان زمین که خون جانش را ریختند ... روزی اسبی بتازد و فریاد انا المهدی سردهد ...
 
کنون زمین سر فرو برده ... نه توان لرزه دارد ... و نه جای سکوت ...
 
هر چه هست مهدی جان تویی و خاندانت