سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که بعضی وقت‌ها احساس کنید از همه دنیا ناامید شدید و هیچ چیز و هیچ‌کسی نمی‌تواند خوشحالتان کند، پیش خودتان فکر می‌کنی ای کاش! اتفاقی بیفتد تا یک تغییر را در زندگیتان ایجاد کنید یا بتوانید حتی برای چند لحظه کوتاه لبخند روی لبانتان بیاورید، در این مواقع تنها کسی که ما را دوباره به زندگی امیدوار می‌کند، خداست و تنها پناهگاه انسان قرآن است و در این زمان آیه «الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، همان کسانى که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می‌گیرد آگاه باش که با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد» مصداق عینی پیدا می‌کند.
ادامه مطلب...

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد . اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید... تا اینکه  او مریض شد . احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود... همسرش به تنهایی او را دفن کرد . اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!!
هیچوقت زود قضاوت نکنیم...

مراقب قضاوت های عجولانه خود باشیم .

***********************************

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ?=آیه 12 سوره حجرات

 ای کسانی که ایمان آوردید ازبسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی گمانها، گناه است.

ترجمه آیه به نظم:

الامومنان به پروردگار    که دارید ایمان به روز شمار

همه درحق هم چه مرد و چه زن    نمایید پهیز از شک وظن

چه بسیار پندارهایی که هست    که همچون گناهی به دل بر نشست

ظن نیکو بر بر اخوانصفا    گر چه آید ظاهر از ایشان جفا

آن خیال و وهم بد چون شد پدید    صد هزاران یار را از هم درید

«مولوی»


آقا جون شرمنده ایم
اقا اینروزا بیشتر از اینکه دلمون با تو باشه ظاهرمون با تویه اقا ! پشت شیشه ماشینمون با رنگ قرمز نوشتیم یا حسین قربون لب تشنه ات برم ! دورو برش هم رنگ قرمز پاشیدیم که دل بیشتر کباب بشه که یعنی اره … اینا خونه ! زنگ موبایلمون از ابوالفضل و چشمای قشنگش میگه ! لباس سیاه پوشیدیم … محاسن رو بلند کردیم … یه عده چفیه انداختن دور گردنشون ؛ یه عده شال سبز انداختن ! بدن ها بوی گلاب میده ! تسبیح به دست گرفتیم ! اقا کیف میکنی از این ظاهر قشنگ و بچه مسلمونیمون ؟ …. صبح تا شب رادیو تلویزیون و پخش ماشینامون همه هی میگن مظلوم حسین  … حسین جان !
میدونی اقا …  این کارا شده کار هر ساله ما ! هر سال سینه میزنیم … اشک میریزیم … نوحه میخونیم … داد میزنیم ! هی قربون صدقه ات میریم … هی زار میزنیم …هی غش میکنیم … هی ضعف میکنیم ! هی تو سرمون میزنیم … هی دیوونه میشیم ! هی از علی اکبر میگیم ..از علی اصغر میگیم …از لب تشنه … از تیر حرمله … از قنداق خونی … از سر بریده ! از خیمه های سوخته ! از شام غریبان ! از اه یتیمان ! … بازم بگم اقا ؟
اقا معذرت ! اما راستش دل خیلی از ماها با تو نیست ! خیلی از ماها حسینی نیستیم الکی هی میگیم حسین …حسین ! این حسین حسین گفتنمون … این تو سرو سینه زدنمون دوزار نمی ارزه ! اقا جون اگه ادم حسینی باشه مگه ریا میکنه …؟ مگه گرونفروشی میکنه …؟ مگه حق بچه یتیم رو میخوره ؟ مگه وعده سر خرمن میده ؟ مگه دروغ میگه ؟ مگه دنبال ناموس مردم راه میفته ؟ مگه مردم ازاری میکنه ؟ مگه مال بیت المال رو می چاپه ؟ مگه حق رو ناحق میکنه ؟ مگه دین رو به دنیا میفروشه ؟ مگه ربا خواری میکنه ؟ دِ نمیکنه دیگه اقا !
اقا شرمنده خیلی از ماها دلمون رو نتونستیم راست و حسینی کنیم افتادیم به جون ظاهرمون … اقا خیلی از ما نتونستیم مسلمون باشیم شدیم مسلمون نما … فقط ظاهرمون قشنگه ! ! کارمون خرابه اقا ! خودمون میدونیمُ بس


جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موٌدبانه گفت:ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوبیدو فریاد زد:
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... غلط می کنی تو و هفت جد آبادت، خجالت نمی‌کشی؟(با عرض معذرت از خوانندگان)
جوان خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مردعصبی شود و عکس‌العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد:خیلی عذر می‌خوام فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی باشین، آخه دیدم همه مردم دارن بدون اجازه به خانمت نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کن، از خیرش گذشتم.
ومرد خشکش زد .همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد.......... تازه فهمید که وضع حجاب خانمش تحریک کننده است و تاکنون هیچگاه تذکری به وی نداده .سرش را زیر انداخت و از خجالت ،سریع از بازار خارج شد.

آیه 31 سوره نور با نام آیه حجاب شناخته می‌شود.
وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِ‌هِنَّ وَ یحْفَظْنَ فُرُ‌وجَهُنَّ وَ لَایبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْیضْرِبْنَ بِخُمُرِ‌هِنَّ عَلَی? جُیوبِهِنَّ وَ لَایبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ... وَ لَایضْرِ‌بْنَ بِأَرْ‌جُلِهِنَّ لِیعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِن زِینَتِهِن
و به زنان با ایمان بگو: «دیدگان خود را [از هر نامحرمی‌] فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند، مگر آنچه که طبعاً از آن پیداست. و باید روسری خود را بر گردن خویش [فرو] اندازند، و زیورهایشان را جز برای شوهرانشان یا پدرانشان... آشکار نکنند؛

منبع


حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران جنب مسجد جامع، غذافروشی داشت. مرشد چلویی از بزرگان تهران بود. وی از عزیزترین و نزدیک ترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بوده است. یکی از داستان های جالب که در مورد حاج مرشد چلویی و شیخ رجبعلی خیاط نقل می کنند از این قرار است
روزی حاج مرشد چلویی برای دیدن شیخ نزد وی رفته بود، در این حال شیخ از کسب و کار وی می پرسد، حاج مرشد اظهار تاسف می کند و از فروش کم و بی رونقی نالیده و به شیخ چنین می گوید: غذاخوری دیگر رونق سابق را ندارد.
شیخ به حاج مرشد چنین پاسخ داد: هیچ می دانی که دلیلش چیست؟ روزی سیدی که بارها به دلیل نداشتن پول، غذای رایگان از تو می گرفت پیشت آمد و از تو غذایی خواست، تو او را بیرون کردی که غذای مفت یک بار، دوبار… وی ناراحت شد و رفت. از آن به بعد کارت خراب شد.
حاج مرشد از آن به بعد به هر کس که بی پول بود غذای رایگان می داد و تابلویی نوشت به این مضمون: نسیه داده می شود، وجه دستی به مقدار وسع. و آن را در پشت دخل آویزان کرد، آن سید را یافت و به وی غذا دادند. نقل می کنند از آن به بعد غذاخوری مرشد غلغله بود. ادامه مطلب...

یه مردی بود خیاط . پادشاه فرستاد عقبش ، طاقه شالی بهش داد براش تنپوش بدوزه . این سه روز زحمت کشید . بعد از سه روز و سه شب ، شب اومد خونه به زنش گف : « ضعیفه شام چی داری ؟ » زن گفت:« ان شالله عدس پلو .» گفت : « شام پخته دیگه ان شالله نداره ، مگه میخوای مسافرت کنی ؟ » زن گف: «ان شالله بگین به سلامتی می خوریم .»
گف : « خوب پاشو حالا بکش بیار بخوریم ، ان شالله من نگفتم ببینم چطور می شه ؟»
ضعیفه پاشد و شامو کشید و آورد .
همچی که نشستند سر سفره یارو خیاطه دستشو برد لقمه رو ورداشت بذاره دهنش در زدند . مرد گف: « کیه ؟» گف:« وا کن !» تا در رو وا کرد مامور پادشاه بود مچشو گرفت ، گفت : « پدرسوخته ، تنپوشو دوختی سوزن توش گذاشتی بره تن شاه ؟» برد پهلوی سلطان خیاطو . سلطان گفت : « حبسش کنین.!» چهل روز در زندان ماند .
بعد از چهل روز دیگه وزرا واسطه در آمدند : کاسب نفهمیده ، مرخصش کنید .»
مرخصش کردند . شب اومد خونه . وقتی اومد در خونه در زد ، زنش گف : «کیه ؟»گفت : « منم ان شالله ، شاه مرخصم کرده انشالله ، درو واکن بیام تو ان شالله .» اونوقت زن گف:« دیدی مرد ؟ اگه اونوقت یه ان شالله گفته بودی اینقد ان شالله ، ان شالله نمی گفتی ، اینقد صدمه نمی کشیدی .»

*********************************
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ= سورة کهف آیه 23 و24
و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام می دهم،مگر اینکه [بگویی: اگر] خدا بخواهد


سورة زمر  آیه 53 :

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ  = بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

*******************************************************************************************

در مشهد مطرب آلوده و خیلی بد بوده بنام کریم تار زن..همیشه تارش سر شونش بوده. روزی در مسیری که می رفت،توی راه دید جمعیت خیلی زیادی جمع شدند.دم بازار فرش فروشای مشهد.پرسید اینجا چه خبره ؟گفتن که آسیدهاشم نجف آبادی اینجا منبر میره.کریم تار زن یه مرتبه با خودش گفت که این همه مردم که اینجا جمع شدند ماهم بریم ببینیم این چی می گه که این قدر مردم جمع میشن .
وارد مسجد شد.شلوغ بود.همون دم در جایی که مردم کفشاشون رو در میارن زانو زد و نشست.مرحوم آسید هاشم رو منبر نشسته بود.بحثش در مورد توبه و رحمت و مغفرت حق بود.با لحن شیرینی که داشت شروع کرد این ابیات معروف رو خوندن:

                  باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی... گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

                  این درگه ما درگه نومیدی نیست........ صد بار اگر توبه شکستی باز آی


تارزن شروع کرد گریه کردن.دستشو بلند کرد.صدا زد آی آقا یه سوال دارم ازت.سرها برگشت عقب ببینن اون کیه.دیدن مطربه اومده.آلودهه اومده.
ـ خوب سوالت چیه؟بپرس!
ـ گفت رو منبر از قول خدا داری می گی باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی.سوالم اینه که اگه من آلوده برگردم رام می ده؟آخه من خیلی بدم.
ـ گفت عزیز دلم خدا در خونشو برا تو وا کرده.منم برا تو منبر رفتم.خدا این مجلسو برا تو آماده کرده.
کریم تارشو بلند کرد زد زمین.تار شکست.گفت آقای نجف آبادی قیامت شهادت بده که من آمدم.آشتی کردم.
یکی از علمای بزرگ مشهد می فرمود کار این تارزنه به جایی رسید هر که در مشهد یه حاجت سختی داشت صبح میومد پیش این تارزنه می گفت آقا امروز رفتی حرم امام رضا سفارش ما رو بکن می رفت سفارش می کرد امام رضا حرف این مطربه رو می خرید.
یک جایی خوندم که رحمت خدا خیلی زیاده.خدا 100قسمت رحمت داره.یه قسمتشو بین همه موجودات هستی تقسیم کرده تمام این محبتا به برکت اون یکیه.99قسمت دیگر رحمتشو نگه داشته قیامت بین بنده هاش تقسیم کنه

از امام علی(ع) پرسیدند که بزرگترین گناه کبیره کدام است؟
امیرالمومنین(ع) در پاسخ فرمودند: مایوس و ناامید شدن از رحمت الهی!


وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا=و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

”زن روز»، یکی از مجلات معروف دهه‌های گذشته کشور است که البته قبل از انقلاب نسبت به بعدش جهت‌گیری متفاوتی داشت. سال 66 در این نشریه چند نامه درباره ماجرای پسر 17 ساله ای چاپ شد که روزها با دخترخاله اش تنها در یک خانه زندگی می کرد و دخترخاله‌اش هم از او می‌خواست تن به گناه بدهد. متن نامه‌ها را با هم بخوانیم:

نامه اول: 3 آذر 65، از امین به مجله زن روز

بنام خداوند بخشنده و مهربان

خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پر بار زن روز

سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می‌کنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم و باور کنید بدون تعارف و تمجید های دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه کیهان است. اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است جریان را برایتان بازگو می‌کنم:

من پسری 17 ساله هستم و در خانواده‌ای مرفه و ثروتمند زندگی می‌کنم اما چه ثروتی که می‌خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می‌کنند تازه وقتی هم به خانه ‌یند از بس خسته و کوفته هستند که زود می روند و می‌خوابند. اصلاً در طول روز یکبار از خود سوال نمی‌کنند که پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار می‌کند؟ با چه کسی رفت و آمد می‌کند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از اینکه اصلا ًبه من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم تعجب نمی‌کنم بلکه مشکل اصلی من از حدود یکسال پیش شروع شد. ادامه مطلب...

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/arshive%20mozoei/lahze%20shahadat/kamel/07.jpg

یکی از مجروحین جنگی که به قسمت پشت جبهه آورده بودند،حال خیلی بدی داشت.رگ هایش پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.دکتر او را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم،مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم،چادرم در مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس


سردار کوثری نایب رئیس محترم کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان دوران 8 سال دفاع مقدس در مراسم یادواره شهدای روستای نهالدان از بخش داورزن سبزوار  به نقل خاطره ای ازدقت مقام معظم رهبری در رعایت مسائل شرعی از جمله استفاده از بیت المال و استفاده از لقمه حلال پرداخت که دراینجا به آن اشاره خواهیم کرد:

سردار کوثری : ازدوستانمان که در ستاد کل سپاه و در ارتباط نزدیک با مقام معظم رهبری هستند ، شنیدم که چیزی حدود 5 یا 6 سال قبل آیت الله جوادی آملی برای یک گفتگو و جلسه ی علمی و پژوهشی به دیدار حضرت آقا آمده بود و پس از پایان جلسه و اقامه نماز ظهر قرار شد آن دو بزرگوار ناهار را در معیت همدیگر میل کنند . وقتی که سفره پهن شد دو فرزند رهبر معظم انقلاب که از شاگردان  آیت الله جوادی آملی هستند نیزاز روی احساس احترام و صمیمیت سر سفره حاضر شدند تا ناهار را در محضر استاد خود میل کنند اما آیت الله خامنه ای با قاطعیتی خاص به فرزندان خود گفت شما اینجا ننشینید . شما باید ناهار را با مادرتان بخورید . آیت الله آملی که با این موضوع مواجه شد ، به حضرت آقا گفتند : چه اشکالی دارد که فرزندان شماهم سر سفره بنشینند و ناهار را با ما بخورند؟

اما مقام معظم رهبری فرمودند ناهار این سفره از بیت المال است و فقط من و شما که درجریان  یک جلسه ی کاری گردهم آمده ایم میتوانیم از آن بخوریم و فرزندانم باید سهمیه ی دیگری داشته باشند.

قال الصادق ع:

إذا أرادَ أَحَدُکم أَن یستَجابَ لَهُ فَلیطَیب کسبَهُ وَلیخرُج مِن مَظالِمِ النّاسِ، وَ إِنَّ اللّه‏َ لا یرفَعُ إِلَیهِ دُعاء عَبدٍ وَ فى بَطنِهِ حَرامٌ أَو عِندَهُ مَظلَمَةٌ لأِحَدٍ مِن خَلقِهِ؛

هر کس بخواهد دعایش مستجاب شود، باید کسب خود را حلال کند و حق مردم را بپردازد. دعاى هیچ بنده ‏اى که مال حرام در شکمش باشد یا حق کسى بر گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمى‏ رود.

 بحارالأنوار، ج 93، ص 321، ح31